خداوند ـ عزّوجلّ ـ، بنده پُر خوابِ بیکار رادشمن می دارد . [امام کاظم علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :0
کل بازدید :970
تعداد کل یاداشته ها : 2
03/12/30
12:3 ع
نویسنده » علی . ساعت روز نظرات شما ()
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی[0]

خبر مایه

»» عید نو روز

 

عید نو روز است ساقی حس و حالم را مگیر
مقصدم دریاست لطفی کرده بالم را مگیر

 

قامتم در زیر بار عشق تو خم شد چو دال
ای الف قامت، تو قد همچو دالم را مگیر

 

آهوی چشم تو را تیر نگاهم کرد صید
جان عشق و عاشقی از من غزالم را مگیر

 

با غم عشق تو دلشادم، تو غمگینم مکن
جان ز من بستان ولی جانا ملالم را مگیر

 

سائلم اما گدای درگه پر مهر تو
نیست جایز راندن سائل، سئوالم را مگیر

 

فرصتی پیش آمده تا بوسه بارانت کنم
ناز کمتر، عشوه کمترکن، مجالم را مگیر

 

روزه ام افطار من قند لب شیرین توست
شیعه هستم، شیعه، پس رزق حلالم را مگیر

 

در کنار قامت سرو تو هستم معتدل
در کنارم باش ساقی اعتدالم را مگیر

 

من مدال عاشقی بگرفتم از دست علی (ع)
هر چه می خواهی بگیر، اما مدالم را مگیر...




 

»» ساعت حساب

 

ساعت انشا گذشت، وقت حساب آمده 
وقت تامل در این، کهنه کتاب آمده

 

تشنه دیدار دوست، عاشق یار است و بس
لب بگشا تشنه لب، بهر تو آب آمده

 

گر قدمی برده ای راه به سوی صواب
مزد همان یک قدم ، بر تو  ثواب آمده

 

گر سر زلف نگار، دام نگاهت شده
جام لب لعل او ، پر ز شراب آمده

 

غرق به دریای عشق هرکه نشد بی گمان
مانده به راه است او، سوی سراب آمده

 

یک قدم ار سوی حق گام زنی بی گمان
حق به سویت با دو صد شمع و گلاب آمده

 

پیر، تو با عشق دوست تازه جوان می شوی
موسم پیری گذشت وقت شباب آمده

مقصد ما تا خدا، راه فقط راه عشق
ره سپر راه عشق، بر تو خطاب آمده

 

راه دراز است و در اول ره مانده ای
موسم کُندی گذشت، وقت شتاب آمده...




 

»» بهار

 


شد فصل گل و سبزه و هنگام بهار است
اما دل من در گرو زلف نگار است

 

بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
مرغ دل من در هوس دیدن یار است

 

مرغان چمن رقص کنان بر سر گلبن
مرغ دلم از هجر رخ یار فکار است

 

شهد است و شکر غنچه لبهای نگارم
بر آتش دل، بوسه به آن غنچه مهار است

 

می نوشم از آن لعل لب و شهد گوارا
این کار دل است این نه فقط حرف و شعار است

 

مرغی به چمن در هوس دانه و آب است
مرغی به هوای تو به هر کوی و دیار است

 

گر یار نباشد همه ی سال خزان است
با یار ولی فصل خزان نیز بهار است

 

 




 

»» فصل رویش

 


فصل روییدن رسیده رویشی آغاز کن
چند روزی خویشتن را با خدا دمساز کن

با طناب عاشقی پیوند زن دل با خدا
وانگه اندر کار عشق و عاشقی اعجاز کن

 

هست معشوق حقیقی چون اله العالمین
سر فرود آورده خود را بهر او سرباز کن

 

امر او را باش یک فرمانبر و فرمانپذیر
بنده ی او باش در این کار کمتر ناز کن

 

عشق بازی با خدا یعنی نماز نیمه شب
با نماز نیمه ی شب عشق خود ابراز کن

 

دیده خود را ببند و دل به معشوقت بده
زین عمل درهای رحمت را به رویت باز کن

 

عشق یعنی خاندان پاک خیرالمرسلین
با خدا گر عاشقی در گوش خود این راز کن

 

 




 

»» دویدیم

 


از وقت سحر تا خود افطار دویدیم 
با شوق فراوان سوی دلدار دویدیم

 

خشکیده لب و با شکم گرسنه هر روز
مانند یکی گنبد دوار دویدیم

 

گاهی بدویدیم چو یک آهوی وحشی
گاهی چو یکی آدم بیمار دویدیم

 

گاهی زپی یافتن لقمه ی نانی
تا بوق سحر ما به شب تار دویدیم

 

از بهر طمع گاه سوی دشت برفتیم
چون دست تهی ماند سوی غار دویدیم

 

دیدیم سرابی و دوان سوی سرابیم
سر بسته بگویم که شرر بار دویدیم

 

گاهی ز پی حافظ و گاهی پی سعدی
گهگاه هم اندر پی عطار دویدیم

 

یک روز تلف شد ز پی آجر و سیمان
یک روز هم اندر پی نجار دویدیم

 

یک روز تلف شد ز پی کاه و جو گاو
یک روز هم اندر پی بیطار دویدیم

 

گاهی پی وافور و گهی در پی قلیان
گهگاه هم اندر پی سیگار دویدیم

 

تا پای نهادیم در این عالم خاکی
تنها زپی درهم و دینار دویدیم

 

دنیا طلبیدیم و کسی مانع اگر بود
سویش چو یکی کرکس و کفتار دویدیم

 

گه خنده به لب داشته هنگام دویدن
گهگاه هم از طالع بد زار دویدیم

 

یک روز نوای خوش طنبور شنیدیم
یک روز به آهنگ نی و تار دویدیم

 

گاهی پی احرار ، گهی در پی ابرار
در آخر سر در صف اشرار دویدیم

 

یک عمر پی جایزه ی خواندن قران
یا جایزه نوبل و اسکاردویدیم

 

یک روز دویدیم که یک بیت سرائیم
یک عمر پی طالب اشعار دویدیم

 

گاهی ز پی پیروی دین محمد (ص)
ما شیعه تر از حیدر کرار دویدیم

 

گفتیم خدا را بپرستیم ، از آن روی
ما پیشتر از احمد مختار دویدیم

 

کذاب تر از ما نتوان یافت به عالم
زیرا ز پی هر چه به جز یار دویدیم

 

یک عمر دویدیم و دویدیم ودویدیم
افسوس که روی خط پرگار دویدیم

 

از آخرت نا طلب ما چو بپرسند
گوییم که عمری به سوی نار دویدیم...

 

 

 

 




»» آدینه

 


آدینه ها یکی ز پی دیگری گذشت
یک عمر عمر ما همه در سر سری گذشت

 

بودیم در تلاطم طوفان غم اسیر
کشتی شکست خورده به بی لنگری گذشت

 

آماج تیر ظلم و ستم بود قلب ما
دلبر مدد نکرد و به بی سنگری گذشت

 

بودیم غافلان قافله ی عشق و عاشقی
گم بود راه ما و به بی رهبری گذشت

 

عمری که درپی ستاره اقبال گشته ام
در آسمان عشق به بی اختری گذشت

 

نادیده برده ای دل ما را به کوی خویش
دل داده ایم وعمر به بی دلبری گذشت

 

باز آی از سفر که زمان وصال شد
هنگام صبح گشت و شب دیگری گذشت

 

 




 

»» شادی

 


فصل حزن و غصه رفت و موسم شادی رسید
گاه ویرانی گذشت و فصل آبادی رسید

 

بند بند من به بند زلف دلبر شد اسیر
بندگان عشق را هنگام آزادی رسید

 

حسن یوسف آمد و دل شد خریدار رخش
یا که شیرینیم و ما را همچو فرهادی رسید

 

مهر لب را بشکنید ای حق پرستان جهان
حق پرستان را بگو هنگام فریادی رسید

 

نیست دانشگاه عشق وعاشقی بی رهنما
بهر این دانشکده از عرش استادی رسید

 

می فرستم دمبدم از عمق جان بر او درود
حمد و توحید من و تسبیح و اورادی رسید

 

با عث ایجاد هستی اسوه ی تقواست او
آمد و بر مسلمین فصل گل و شادی رسید

 

 




 

»» عشق

 


دل شده لبریز عشق، عاشق پیغمبر است
خواب ندارم دلم، همسفر دلبر است

 

دلبر و دلدار من پای به عالم زده
باعث فخر بشر یا که چو تاج سر است

 

دیده ی بینا شده محو تماشای او
صورت رعنای او ماهتر از مهتر است

 

سرو دل آرا قدش صورت او همچو ماه
این چه قیاس است او از همگان بهتر است

 

نام قشنگش شده زینت عرش برین
نام محمد به حق زینت هر دفتر است

 

اسوه ی تقوا و دین اسوه عشق است او
او به خدا داده دل ، وازهمگان دلبر است

 

راه سعادت اگر می طلبی راه اوست
رهرو او باش چون سوی خدا رهبر است ...